
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳
۱
به دست اگر چه متاعی به جز گناه ندارم
ولی چه چاره که غیر از درت پناه ندارم
۲
هم از تو پیش تو نالم خلاف مردم عالم
کجا روم که جز این در گریزگاه ندارم
۳
کسی نداد پناهم تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان جز سوی تو راه ندارم
۴
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک
به خورد عشق دریغا که دستگاه ندارم
۵
از این نوای دمادم وز این سرشک پیاپی
به دیده اشک نماند و به سینه آه ندارم
۶
بریز خون من امشب کجا مجال تظلم
مرا که روز قضا جز یکی گواه ندارم
۷
به یمن عشق تو عمری است ای گدای تو شاهان
که هیچ بیم و امید از گدا و شاه ندارم
۸
گرم ز فرط کرم رو سفید خواهی و فارغ
به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
۹
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفائی
مرا که بر سر کویش به سر کلاه ندارم
تصاویر و صوت

نظرات