
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۲۰
۱
گر به خواری خون من ریزد به خاک آستانت
به که بردارم به حسرت سر ز پای پاسبانت
۲
ور به من داری روا جوری که بر دشمن پسندی
آن قدر کآید مصور دوست دارم بیش از آنت
۳
پایمردی گر کند لطف قدیمم روزگاران
روی مالم بآستینت فرق سایم بآستانت
۴
با همه کین در ره ی عشق تو دادم دین و دنیا
وه چه خواهم کرد با خود ببینم مهربانت
۵
داد ما را در غم عشقت عجب صبری سبک پا
آنکه کرد از اقتضای حسن چندین سرگرانت
۶
گرچه دقت ها ز مو باریک تر کردیم عمری
باز دانم نکته ها سر بسته در دل از میانت
۷
وصف ما پیش کمالت ناقص است اما چه حاصل
میهمان خود که ز آن معنی که می زیبد به شانت
۸
پیش چشم شور بختان تا توانی رو ترش کن
کز سخن تلخی برد بیرون لب شیرین زبانت
۹
رنج هجران را صفایی صبر ورزیدن چه جبران
چاره ی این غم ندانم جز به جانان بذل جانت
نظرات