
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۵۴
۱
سحرگهان که صبا نافه گستری می کرد
به باغ گل ز غمت پیرهن دری می کرد
۲
به بوی موی تو سنبل به خویش می پیچید
به شوق روی تو بلبل سخنوری میکرد
۳
هوا به رنگرزی درچمن چو بر می خاست
غمت به روی من آغاز زرگری میکرد
۴
بدان امید که گردد بهای خاک درت
رخم مقابله با زر جعفری می کرد
۵
توخود به دست کرامت ز پای بنشستی
وگرنه سرو کجا با توهمسری می کرد
۶
نظر بدو توخود انداختی وگرنه کجا
به چشم شوخ تو نرگس برابری میکرد
۷
صفایی از همه خیل خط فروشان کاش
خودی ز روی صفا از ریا بری می کرد
نظرات