صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۱۶۷

۱

تا جان به هوای دلبر آمد

از دانش و دین ودل برآمد

۲

بختم چو نکرد دستگیری

پای طلبم به سر در آمد

۳

از هجر اجل رهاییم داد

شادم که زمان غم سرآمد

۴

هر خون دلی که با تو خوردیم

خوشتر ز شراب و شکر آمد

۵

ساقی عوض از سیم عرق ریخت

این سیم به ام از آن زر آمد

۶

بشکسته دل از عرض درستم

تا کامروا زجوهر آمد

۷

دل بست به رخ ز زلفش این بود

ماری که به گنج رهبر آمد

۸

نازم قد و چهرت ای دلارام

کز پرده حسن تا درآمد

۹

شنعت زن ماه کاشغر شد

خجلت ده سرو کشمر آمد

۱۰

ماهی که زمردش براندام

سروی که طبر زدش برآمد

۱۱

تا مالک ملک غم صفایی

بی منت گنج و لشکر آمد

۱۲

با آنکه قدم به عرش می سود

با خاک در تو همسر آمد

تصاویر و صوت

نظرات