
صفایی جندقی
شمارهٔ ۱۸۱
۱
بتان شهر ز ما هر زمان که یاد آرند
مسلم است که آهنگ قتل ما دارند
۲
خدای را خبرم ده که کیستند این قوم
که دشمنی همه با دوستان روا دارند
۳
به شیرگیری ترکان نگر که با همه شور
نه خوف حشر و نه اندیشه ی جزا دارند
۴
مبین ز چشم حقارت به ما که درویشان
ز دولت سر عشق تو کیمیا دارند
۵
به یاد شورش عشاق بین که هر شب و روز
ز رشک بر سر کویت چه ماجرا دارند
۶
حدیث غنچه ی خاموش تست با دل تنگ
که بلبلان سحر خیز با صبا دارند
۷
ز راز دل نگشایم زبان به محضر غیر
وگر بسوختم همچو شمع واره وا دارند
۸
به تیر غمزه اگر ساخت کار من نه شگفت
شهان گهی نگهی خاص با گدا دارند
۹
ز زلف سرکشت آن قصه های دور و دراز
حکایتی است که از نافه ی ختا دارند
۱۰
چه چشم ها نگران در قفاست خوبان را
ز حلقه حلقه کمندی که در قفا دارند
۱۱
ز فصل گلشن چهرش صفایی این اسفار
روایتی است که از روضه ی صفا دارند
نظرات