
صفایی جندقی
شمارهٔ ۲۰۹
۱
هر دمت کز مژه بر سینه ی من تیر نیاید
خورم افسوس که خونریز منت دیر نیاید
۲
با دل ریش من آن ترک سیه مست ز ابرو
خوفی انگیخت که از ضارب شمشیر نیاید
۳
ذوق دندان شکر خای تو افکند خرابم
تا نگویند دگرکار می از شیر نیاید
۴
به دو چشمت به نگاهی دل مردم ز کف آری
سبک صیادی آهوی تو از شیر نیاید
۵
بر سر کوی خود از فتنه ی عشاق حذر کن
که کس آنجا ننهد پا که زمین گیر نیاید
۶
تاب و تیمار تعلق که به طومار نگنجد
درد و اندوه تعشق که به تحریر نیاید
۷
پاره ای از دل خود پرس پریشانی ما را
کاین حدیثی است نهانی که به تقریر نیاید
۸
اثر عشق نگر با کشش زلف صفایی
دل به مویی ز کفم رفت و به زنجیر نیاید
نظرات