صفایی جندقی

صفایی جندقی

شمارهٔ ۲۴۵

۱

نهادی بر دلم دردی که درماندم به درمانش

فکندی در سرم شوری که ممکن نیست سامانش

۲

نهادم روی در راهی که آغاز است انجامش

در افتادم به دریایی که پیدا نیست پایانش

۳

فلک دیوی است افسون فر مشو غافل ز نیرنگش

زمین زالی است زیور گر مباش ایمن ز دستانش

۴

به جامش خون زهرآمیز و انگاری که آن آبش

بخوانش لخت مرگ آویز و پنداری که آن نانش

۵

ترا جز تلخکامی حاصلی زین آب و نان نبود

میالا لب هم از اینش بکن دندان هم از آنش

۶

مرا در دیده و لب هرکه دید این نوحه و زاری

فراموش آمد از خاطر حدیث نوح و طوفانش

۷

به شکر مالک الملک ار صفایی لب فرا داری

چرا در دل شکایت رانی از گردون گردانش

۸

چو مفتی لاف دین داری مزن با این تبه کاری

خدا را کی پرستید آنکه از ره برد شیطانش

تصاویر و صوت

نظرات