
صفایی جندقی
شمارهٔ ۳۳۲
۱
مسکین کجا رود به شکایت ز دست تو
سرگشته بیدلی که بود پای بست تو
۲
ما هرچه دل به مهر تو بستیم استوار
شد سخت تر به کین دل پیمان گسست تو
۳
در دلبری به زلف تو یک مو گرفت نیست
صد صید دیگر ار ببری مزد شست تو
۴
دانی به فضلم ار بنوازی که نیست باز
رحم و رضا متاع عهد الست تو
۵
تا مدعی درست نداند حدیث ما
با وی سخن کنم همه جا در شکست تو
۶
بی صرف باده مستم از آن منتی شگرف
دارم به دوش جان ز لب می پرست تو
۷
دوری گذشت کز مدد بخت سازگار
بی می مدام سرخوشم از ترک مست تو
۸
ای زلف بس عجب ز تو کآمد درست و راست
بست و گشود ما ز کجی یا شکست تو
۹
با این تطاولات صفایی مگر سپهر
کوته تری نیافت ز دیوار پست تو
تصاویر و صوت

نظرات