
صفایی جندقی
شمارهٔ ۹
۱
ندارم فرصت از شوق گرفتاری تماشا را
مکن تعجیل صیاد اینقدر خون ریزی ما را
۲
درین سودا چه سود اندرز من کز فرط حیرانی
نیابم فرق پای از سر که دانم زشت و زیبا را
۳
به کفر و دین مفرما دعوت از عشقم که می ندهم
به صد تسبیح و زنار آن سر زلف چلیپا را
۴
به نامیزد بتی شیرین که یکدم با دو نوشین لب
شفا بخشد ز صد عالم مرض چندین مسیحا را
۵
چو در فردوس بخرامی بدین بالا عجب نبود
اگر با تیشه ی غیرت کنند از ریشه طوبی را
۶
به جنت گر در آرندت بدین طلعت یقین دارم
که رضوان در حجاب شرم پوشد روی حورا را
۷
بر او چون تو دختی رشک حورالعین خدا داند
که بر دوش بنی آدم چه منتهاست حوا را
۸
ز شرم چشم گیرا بت مرارت ماند بر باده
ز رشک لعل سیرابت حلاوت رفت حلوا را
۹
صفایی صبرم از دیدار مه رویان چه فرمایی
که نتوان دوخت چشم از دیدن خورشید حربا را
تصاویر و صوت

نظرات