
صفایی جندقی
بند ۱۱۰
۱
گو خصم دل چرا به ستم رام می کنی
هر لحظه اش به یک ستم آرام می کنی
۲
آخر چرا شکنجه جاوید این دو روز
از بهر جان خویش سرانجام می کنی
۳
برگ قتال قاسم ناشاد می نهی
ساز مصاف اکبر ناکام می کنی
۴
با مذهبی که کفر تبری کند از آن
خاکت به حلق دعوی اسلام میکنی
۵
خون خدا به خاک خطا ریختی و باز
کورانه ازکتاب وی اعظام می کنی
۶
روی از در صمد که محل وقوف بود
برتافتی و سجده ی اصنام می کنی
۷
با اهل صدق گر بودت عمر سرمدی
طبعت عداوت است که مادام می کنی
روز جزا که قطع شد از هر درت امید
حشر تو با یزید و عذاب تو بایزید
نظرات