صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۲۱

۱

کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی

کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی

۲

داری سرشکستن دل های ما که تیغ

بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی

۳

داغی که بود در خور اعدای سخت جان

از ماجرای خود به دل ما چرا زدی

۴

آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست

بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی

۵

آتش زدی به خلوتیان حریم قدس

بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی

۶

دم درگلوی ما همه شد آتشین گره

در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی

۷

دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا

دامن بر آتش دل خیر النساء زدی

۸

خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر

پندار خود که بر صف قوم دغا زدی

۹

رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب

خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی

۱۰

ایل حجاز ساز حسینی کنند راست

تا با مخالفان عراق این نوا زدی

۱۱

از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند

تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی

۱۲

کیوان فراشت رایت کرببلای ما

تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی

۱۳

کردی به دست خویش سر خویش و اقربا

گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی

۱۴

در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا

در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی

این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین

برخاست بار دیگر و با گریه گفت این

تصاویر و صوت

نظرات