صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۳۳

۱

دردا که سربرهنه چو خورشید از این درم

دشمن برد علانیه کشور به کشورم

۲

مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک

آغشته‌ات چگونه بدین‌حال بنگرم

۳

نز خصم رخصتم که به بر گیرمت چو خاک

خاکم به فرق باد که از خاک کمترم

۴

نز چرخ مهلتی که زمانی به اشک خویش

این گرد و خاک و خون ز جبین تو بسترم

۵

نز دور دولتم که علی‌رغم بدسگال

جان نیز جبهه‌سا به قدوم تو بسپرم

۶

نز بخت فرصتم که سپارم تنت به خاک

دفنت نکرده می‌روم ای خاک بر سرم

۷

با اهتمام قوم جز اینم علاج نیست

بگذارمت به ناحیه برجای و بگذرم

۸

قتل تو خود نمونه پس از کفر و ارتداد

اسلام این جماعت از آن نیست باورم

۹

هجده تن از نژاد محمد به خون و خاک

بی‌جرم خفته، پیش که این ماجرا برم

۱۰

جمعی دگر اکابر دین را به تیغ کفر

سرها جدا فتاده ز پیکر برابرم

۱۱

اینک روم به یثرب و دارم به حمل خویش

صد کاروان غم از پی سوغات مادرم

۱۲

این غل و دستگیری بیمار اهل‌بیت

آن پایمال کردن نعش برادرم

۱۳

یک جا شهادت تو و فرزند و اقربا

یک جا اسیری خود و بیچاره خواهرم

۱۴

پس گفت یارب این‌همه را قدر هیچ نیست

صد جان و سر به درگهت ار تحفه آورم

باری نگاه لطف به آل رسول کن

در فضل خویش هدیهٔ ما را قبول کن

تصاویر و صوت

نظرات