صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۳۴

۱

آمد رباب کای شوی بی یار و یاورم

افتاده‌ای به خاک چرا خاک بر سرم

۲

ای عمر گو برو اگر این کشته از رباب

ای مرگ گو بیا اگر این است شوهرم

۳

روزی سیه‌تر از شب ظلمانی‌ام دمید

تا شد نهان ز چشم فروزنده اخترم

۴

برخیز و بین اسیر حرامی حریم خویش

بی‌پشت و [بی]‌پناه و پریشان و مضطرم

۵

مرگ تو را چه چاره توانیم و اقربا

سهل است سلب جامه و تاراج زیورم

۶

بنشین و دیده باز کن آنگه ببین که چون

فرسودهٔ جفای سپاهی ستمگرم

۷

رخصت ز خصم و مهلتم از روزگار کو

کاین خاک و خون ز روی تو با اشک بسترم

۸

دانی به کودکان یتیمت چرا نسوخت

چون تار و پود شمع سراپای پیکرم

۹

بگذاشتم زمانه که رسوایی تو را

گرداند از غرض چو گدایان به هر درم

۱۰

زادم وفا و راحله مهر، اندهم رفیق

دل محرم طریق و سر توست رهبرم

۱۱

جان کردمی فدا که رها گردم از بلا

بالله گر این مجاهده بودی میسرم

۱۲

با ذلت اسیری و آسیب این سپاه

از مرگ خود معالجه‌ای نیست بهترم

۱۳

کاش از نخست کور و کر از مام زادمی

تا این قضیه نشنوم این فتنه ننگرم

۱۴

رفتیم و التهاب فراقت ز یاد برد

درد اسیری خود و سودای دخترم

گیسو گشود و سور حسینی حجاز کرد

در هر قطار موی خود این نغمه ساز کرد

تصاویر و صوت

دیوان اشعار صفایی جندقی به کوشش سید علی آل داود - تصویر ۴۱۲

نظرات