صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۳۷

۱

کای باب زار بی‌کس مظلوم و مضطرم

ای شاه بی‌پناه و علمدار لشکرم

۲

گفتم مکن شتاب و زمانی درنگ دار

تا جان خویش بهر تو در توشه آورم

۳

رفتی و گوئیا که نبودی در این خیال

کز بعد من چه بگذرد آیا به دخترم

۴

او در رخ تو کام‌روا من اسیر شام

رشک ار برم رواست به مرگ برادرم

۵

زیبد به بزم تعزیه مثل تو شوی را

پوشد جهان سیاه به سودای مادرم

۶

برجای آن طناب جفا بست روزگار

از گردن ار گشود عدو عقد گوهرم

۷

دلشان ز خاره سخت‌تر ار نیستی چرا

بر جان تنی نسوخت مسلمان و کافرم

۸

پرسد خدا نکرده گر از ماجرای ما

با این زبان جواب چه گویم به خواهرم

۹

دوران به‌جای می چو به جام تو زهر ریخت

از خون به بزم ماریه انباشت ساغرم

۱۰

از غیرت ار نظر ز تو آرم به روی غیر

کوبد به دیدگان مژه چون نوک نشترم

۱۱

بی سایهٔ سهی قد سروت به سیر باغ

در دیده برگ بید زند تیغ خنجرم

۱۲

قتل تو و برادر و اعمام و اقربا

چندین هزار گونه تعب‌های دیگرم

۱۳

باری گران که کوه و کمر زآن به درد و آه

بر دل نهاده و هدیهٔ خواهر همی برم

این گفت و ناصبوری‌اش از تن توان ربود

آرام از سپاه و دل از کاروان ربود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
د
۱۴۰۲/۰۶/۰۵ - ۱۱:۵۷:۴۰
در مصرع دوم بیت یکی مانده به آخر، هرچند در دیوان چاپی هم چنین است، ظاهراً «و» زائد است و شاید صحیحش این باشد: «بر دل نهاده، هدیهٔ خواهر همی برم»