صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۳۸

۱

کآیا تو نیستی پدر مهرپرورم

لختی فزون نرفته که رفتی خود از برم

۲

چاکم به دل که زد به تن این زخم‌ها تو را

از تن سرت که کرد جدا خاک بر سرم

۳

دشمن عبث به نعش تو رهبر نشد مرا

دانست کاین حدیث عجب نیست باورم

۴

ای مرغ پرشکستهٔ وامانده ز آشیان

شهباز سربریدهٔ بی‌بال و بی‌پرم

۵

ای سر برا[و]فتادهٔ از پا درآمده

با گرز و تیغ و ناوک و زوبین و خنجرم

۶

واحسرتا که غایلهٔ ماتم تو برد

از یاد خاطره‌یْ خود و سودای مادرم

۷

سر نیستت به تن ولی از فرط بی‌کسی

باز از زمانه شکوه به‌سوی تو آورم

۸

می‌خواستم که گل کنمت آستان ولیک

کو وقت کآستین یکی از اشک بفشرم

۹

یک سوی سلب سلوت و سامان برگ و ساز

یک سوی مرگ خواهر و داغ برادرم

۱۰

نهب سوار و رسته و خلخال و گوشوار

سلب کلاه و چادر و دستار و معجرم

۱۱

از تاب درد و حسرت و اندوه چه بارها

همراه دارم از پی سوغات خواهرم

۱۲

قتل تو را و وقعهٔ هفتاد و یک شهید

مخصوص جد و جده ره‌آورد می‌برم

۱۳

تا زنده‌ام پس از تو به جز خون و خاک چیست

آبی اگر بنوشم و نانی اگر خورم

۱۴

پس گفت ای سپه چه بود عذر این گناه

این‌گونه خوار و زار چو بیند پیمبرم

نالید پس رقیه که اینجاست جای من

منزل مبارک ای پدر بینوای من

تصاویر و صوت

نظرات