صفایی جندقی

صفایی جندقی

بند ۴۱

۱

رفتی پدر تو تفته جگر از جهان دریغ

بگذشت آب دیده مرا از میان دریغ

۲

رستن پس از تو نیست سزاوار حال ما

پایم از آنکه دست ندارم به جان دریغ

۳

تحصیل جرعه ای نتوانستم از برات

آب اینقدر گران شد و جان رایگان دریغ

۴

قتلم نصیب نامد و عمرم به سر نرفت

از بخت واژگونه این شد نه آن دریغ

۵

بگذاشتی میان اعادی مرا و خود

کردی سفر به جشنگه جاودان دریغ

۶

در خدمت تو آمده و اینک ز نینوا

با خصم هم سفر سوی شامم روان دریغ

۷

غم را مجال شرح و زبان مقال کو

طول زمان بباید و طی لسان دریغ

۸

مهجور از آستان تو کردم ولی مدار

یک لحظه چشم رحمت ازین ناتوان دریغ

۹

در چشم مردمم چه کند ستر روی باز

نه برقعم به رخ نه برسر طیلسان دریغ

۱۰

زین پیش ساعتی تو بخواندی مرا به صبر

و اکنون به مقتل تو منم نوحه خوان دریغ

۱۱

احفاد آل صدق و صفا دربدر فسوس

اولاد اهل کذب و دغا کامران دریغ

۱۲

از سرو تا سمن همه برباد رفت و ماند

حسرت جزای زحمت این باغبان دریغ

۱۳

این حرص و کین چه بود که گلچین کربلا

نگذاشت جز گلی همه زین گلستان دریغ

کلثوم زد به سینه و با گریه زار زار

این گفت و ساخت موی خود از مویه تار تار

تصاویر و صوت

نظرات