سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۱۲۰

۱

می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست

خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست

۲

زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف

این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست

۳

از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست

با من است، اما نمی دانم دل او در کجاست

۴

در جهاد آرزو، آزاد مردان را بس است

ترکش تیری که بر پهلو ز نقش بوریاست

۵

راحت مردان، هم از سرپنجه ی مردانگی ست

شیر را در وقت خفتن دست و بازو متکاست

۶

جز خم می، می کند هر کس خم دیگر به خاک

گر چو قارون، زنده در خاکش کند دوران، رواست

۷

کشتن خود خواستم هر جا که تیغی شد بلند

بهر طوفان ماندگان، هر موج محراب دعاست

۸

کم مباد از دیدهٔ من خاک راه او سلیم

آنچه هرگز درنمی‌آید به چشمم، توتیاست

تصاویر و صوت

نظرات