سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۱۲۵

۱

درین بساط که نقشی به مدعا ننشست

کسی به پیش نیامد که بر قفا ننشست

۲

کدام تخت نشین یک سبق ز عشق تو خواند

که همچو طفل دبستان به بوریا ننشست

۳

ازان چو شعله درین ره به خاروخس غلتم

که خارخار دل من ز خار پا ننشست

۴

به رنگ و بوی مقید مشو چو لاله و گل

به راه سیل، کسی پای در حنا ننشست

۵

به گوشه ای بنشین و ز نفس ایمن شو

ز سگ خلاص نگردید تا گدا ننشست

۶

به راه شوق چو برخاستی، دگر منشین

نشد به خاک برابر، غبار تا ننشست

۷

به دل هزار تمنا ز وصل او داریم

کسی به راه بتان در ره خدا ننشست

۸

کدام روز مرا سایه ای به سر انداخت

که همچو تیغ به فرقم پر هما ننشست

۹

شکسته پایی ازو در طریق عشق آموز

به راه شوق کسی همچو نقش پا ننشست

۱۰

فضای هند ز بس تنگ عرصه بود سلیم

نشست نقش من، اما به مدعا ننشست

تصاویر و صوت

نظرات