
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۳۱
۱
بیار می که غمم باز در هجوم گرفت
دل شکسته ام از عادت و رسوم گرفت
۲
به نامه هرچه رقم می کنم پریشان است
حساب کار مرا عقل ازین رقوم گرفت
۳
هما ز بیم نیارد برو گذار کند
به خویش مقدم جغدی کسی که شوم گرفت
۴
ملایمت دل بی تاب را چه سود دهد
نشاید آینه ی آب را به موم گرفت
۵
سلیم داشت سر عشق و از هوس غافل
نهاد دام به راه هما و بوم گرفت
نظرات