
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
ساغر گلی ز گلشن بیهوشی من است
سرمه غبار کوچه ی خاموشی من است
۲
من شعله ام، نهان نتوان داشت شعله را
ایام بی سبب پی خس پوشی من است
۳
فصل بهار و مستی مرغان تمام شد
آمد خزان و وقت قدح نوشی من است
۴
نازم به رازداری خود چون صدف که بحر
از موج، جمله لب پی سرگوشی من است
۵
پیراهنم ز یاد لبش بوی می گرفت
خمیازه سینه چاک هم آغوشی من است
۶
در هر لباس، جوهر زیبندگی خوش است
آیینه داغ طرز نمدپوشی من است
۷
ساغر سلیم من به حریفان نمی دهم
موقوف مستی تو به بیهوشی من است
نظرات