
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست
رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست
۲
آنچه بایست در آیین وفا، من کردم
این قدر هست که بختم به ازین می بایست
۳
دل ز سودای تو دیوانه شد و خشنودم
بی جنون عشق نکو نیست، چنین می بایست
۴
در خیال تو مرا از هوس تنهایی
خلوتی تنگتر از خانه ی زین می بایست
۵
در جهان گر کسی از عیب خود آگه می بود
پای طاووس چو بط پرده نشین می بایست
۶
دوست همصحبت دشمن شده، برخیز سلیم
همه اسباب جنون بود، همین می بایست!
نظرات