
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۷۸
۱
چو زاهد در دماغم شوری از وسواس پیچیدهست
جنون در کاسهٔ سر چون صدا در طاس پیچیدهست
۲
ز پیچ و تاب انگشتم به شاخ آهوان ماند
ز بس عشق تو دستم ای خدانشناس پیچیدهست
۳
فلک را نیست جز آزار از پهلوی من حاصل
نمیدانم که این کاغذ چه برالماس پیچیدهست
۴
وجود ما شتابان قاصدی بر توسن عمر است
از آن خود را چنین از جامه در کرباس پیچیدهست
۵
سلیم از دعوی بیجای آب زندگی دایم
سکندر خضر را گم کرده بر الیاس پیچیدهست
نظرات