
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۸
۱
یک شب از بخت زبون شمعی نشد همدوش ما
برنخیزد صبح جز خمیازه از آغوش ما
۲
در محبت تا حدیث پندگویان نشنود
مغز سر چون شیشهٔ می پنبه شد در گوش ما
۳
نکهت گل بیخودی میآورد دیوانه را
بوی او آورد باد و برد عقل و هوش ما
۴
خامی از کار جهان، مستان چو آتش میبرند
باده گردد پخته در میخانهها از جوش ما
۵
لب به دشواری گشاید در سخن آشفتهدل
چشم خوابآلوده را ماند لب خاموش ما
۶
عشق پنهان فاش خواهد گشت از آهم سلیم
سخت دودی میکند این آتش خسپوش ما
تصاویر و صوت

نظرات