
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۸۲
۱
دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است
به دیده موج قدح، می گزیده را مار است
۲
فزود زردی رخسارم از می گلگون
که باده رنگ مرا آب زعفران زار است
۳
مسیح را نگذارد برون ز خانه ی خویش
که آفتاب ز عشقت همیشه بیمار است
۴
به سر نمانده ز پیری مرا هوای لباس
به فرق، موی سفیدم چو شمع دستار است
۵
ز گفتگوی لب او مپرس حال مرا
که پا پر آبله و راه در نمکزار است
۶
دل شکسته ام از جور پاجیان خون شد
چو هند، هر نفر هند هم جگرخوار است
۷
سلیم از بد و نیک جهان همین دانم
که هر چه هست درین کارخانه در کار است
نظرات