
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
باز برقی را نظر بر خرمنم افتاده است
اشک خونین را رهی بر دامنم افتاده است
۲
یک سر مویم ز آسیب جنون آسوده نیست
چاک بر هر رشته ی پیراهنم افتاده است
۳
آخر از کوتاهی خود، بخیه ی زخمی نشد
رشته ی گوهر ز چشم سوزنم افتاده است
۴
طوطی ام، وز بینوایی همچو طوق فاخته
رفتن هندوستان بر گردنم افتاده است
۵
خواهد از کوی وصال او کند دورم سلیم
آسمان گویا به فکر کشتنم افتاده است
نظرات