
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۰۶
۱
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست
۲
از ضعیفی، قوت بی طاقتی با من نماند
ناتوانی بر من آخر تهمت آرام بست
۳
با وجود آنکه لبریز شرابم، از خمار
یک دم از خمیازه نتوانم دهن چون جام بست
۴
صید صیادی نگردیدیم، تا کی می توان
خویش را همچون گره بر حلقه ی هر دام بست
۵
ما کجا و خوشدلی، هرگز نیاساید سلیم
آنکه بر ما تهمت این آرزوی خام بست
نظرات