
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۱۸
۱
هرجا نشسته، بی سروسامان نشسته است
نقش دلم به عشق، پریشان نشسته است
۲
رفت از برم چو یار، تماشای گریه کن
دریا بود خموش چو طوفان نشسته است
۳
از دل اثر نماند [و] غم او همان به جاست
بر باد رفت خانه و مهمان نشسته است
۴
از بس فشرده ام به هم از جور روزگار
دندان من چو بخیه به دندان نشسته است
۵
موری ز قید سلسله ی غم خلاص نیست
این گرد بر سریر سلیمان نشسته است
۶
ای گل بیا که بی تو به طرف چمن سلیم
دلگیر همچو طفل دبستان نشسته است
تصاویر و صوت

نظرات