
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۴۸
۱
بهار آمد و ما را به باغ راهی نیست
شکفته شد چمن و رخصت نگاهی نیست
۲
چو لاله در ته باران نشسته آن مستم
که غیر سایه ی ابرم دگر پناهی نیست
۳
شراب با رخ زردم چه کارها که نکرد
به روزگار چنین آب زیرکاهی نیست
۴
چو مور بر سر غربال در جهان خراب
به هیچ جا نگذاریم پا که چاهی نیست
۵
امید فیض اگر هست از گدایان است
بجز کلاه نمد، پشم در کلاهی نیست
۶
رسیده کار به جان، گر سلیم ازان بدخو
گناه خویش بپرسد کسی گناهی نیست
نظرات