
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۵۹
۱
خصمی به میان من و غیر از سخن توست
بادام دو مغزی، دو زبان در دهن توست
۲
چشمی به ره نکهت خود داشته دایم
پیراهن یوسف که کنون پیرهن توست
۳
افسانه ی یوسف که گرفته ست جهان را
دانم سخن است آن همه، اما سخن توست
۴
ایمن مشو از خضر که از سادگی او را
رهبر تو گمان می بری و راهزن توست
۵
این گرد و غباری که برد باد به هر سوی
ای دل بگشا دیده که خاک وطن توست
۶
فریاد سلیم از جگرم دود برآورد
رحم است بر آن مرغ که دور از چمن توست
نظرات