
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۷۵
۱
مرا کی از سبوی می گزیر است
که در روز خمارم دستگیر است
۲
به نامه چون نویسم راز دل را
حدیثم شعله و کاغذ حریر است
۳
دل دیوانه ای در بند دارم
نفس در سینه ام زنجیر شیر است
۴
ز سودای دلم او را زیان نیست
ندانم از چه زلفش شانه گیر است
۵
غنی خوشدل شود از مرگ محتاج
چو میرد تشنه ای، عید غدیر است
۶
سلیم انفاس او تأثیر دارد
نسیم صبح، فرزند دو پیر است
نظرات