
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۹۶
۱
بوالهوس! با عشق خوبان این قدر امساک چیست
گر ز جان نتوان گذشتن، می توان از دل گذشت
۲
مگذر از مستی که در این وادی پرانقلاب
آفت رهزن نبیند هر که او غافل گذشت
۳
ناخنت از کار رفت و وانشد از زر گره
زحمت بیهوده، ای منعم مکش سایل گذشت
۴
عشقم از بس بسته راه جلوه ی او را سلیم
عزم هرجا کرد آن بدخو، مرا از دل گذشت
۵
سیر و دورم بر مراد از طالع ناساز نیست
مرغ بسمل گر پر و بالی زند پرواز نیست
۶
هرچه در دل پرتو اندازد، ظهوری می کند
گر به معنی بنگری، آیینه صورت باز نیست
۷
پنبه در گوش است ما را از حدیث انجمن
نشنود حرف کسی را هر که او غماز نیست
۸
برنمی آید ز دست هرکسی رسم کرم
شیوه ی همت درین دوران، کم از اعجاز نیست
۹
مطلب از بیش و کم دنیا اگر خرسندی است
از سلیمان هیچ فرقی تا کبوترباز نیست
۱۰
پیش گل نتوان حدیث روی او گفتن سلیم
هر که گوشی پهن سازد، محرم این راز نیست
تصاویر و صوت

نظرات