
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۲۹۹
۱
رفتی و از نقش رویت دیده ی خونین پر است
گر چمن از گل تهی شد، دامن گلچین پر است
۲
جای ما صحراست، ای مجنون در اینجا رحم نیست
دامن طفلان این شهر از دل سنگین پر است
۳
خنده ای دارد که از منقار او خون می چکد
کبک را از بس که دل از ناخن شاهین پر است
۴
درد دل گفتن مرا سودی ندارد با طبیب
گوش او از پنبه همچون صورت بالین پر است
۵
گر تمنای شراب عافیت داری سلیم
جام زر خالیست، اما کاسهٔ چوبین پر است
تصاویر و صوت

نظرات