
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۲۴
۱
به چشم همت من عرصه ی زمین تنگ است
گشاده است مرا دست و آستین تنگ است
۲
به جان رسیده ام از محرمان طره ی دوست
که عیش مور ز پهلوی خوشه چین تنگ است
۳
زبان ز عهده ی شکر تو چون برون آید؟
که بر بزرگی نام تو این نگین تنگ است
۴
در آستان تو عرض نیاز خواهم کرد
بساط سجده گشاد و مرا جبین تنگ است
۵
ز جوش سبزه ی خط شد تبسمش دلگیر
فغان که جای ز موران بر انگبین تنگ است
۶
چو موج آب روان گشت سوی پیشانی
در آستین تو از بس که جای چین تنگ است!
۷
به آن امید که گیرم سراغ طره ی او
همیشه خانه ام از جوش شانه بین تنگ است
۸
چو بارگاه سلیمان، بساط طبع سلیم
گشاده است، چه حاصل که این زمین تنگ است
تصاویر و صوت

نظرات