سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۳۴۲

۱

هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است

همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است

۲

صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا

بگذارید که از نکهت گل بیهوش است

۳

نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود

دود غمخانه ی ما نوحه گر خاموش است

۴

در کفم گر درمی هست چه دانم ز کجاست

رقم سکه ی انعام جهان مغشوش است

۵

هیچ کس نیست که از حرص نخورده ست فریب

همچو نرگس همه را حلقه ی زر در گوش است

۶

بهترین گوهر گنجینه ی هستی سخن است

گر سخن جان نبود، مرده چرا خاموش است؟

۷

قدردانی ز حریفان چو نمانده ست سلیم

به نوازش چو سبو دست خودم بر دوش است

تصاویر و صوت

نظرات