سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۳۴۷

۱

گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ

بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ

۲

چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه

که چون میان دو مصرع، میان ندارد هیچ

۳

کسی که رفته چو نور نظر مرا از چشم

نشانش از که بجویم، نشان ندارد هیچ

۴

نتیجه ای که دهد راستی، تهیدستی ست

الف همیشه برای همان ندارد هیچ

۵

بریز خون سلیم و برو فراغت کن

کسی به همچو تویی این گمان ندارد هیچ

تصاویر و صوت

نظرات