سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۳۷۵

۱

خوش آن عاشق که خون از دیدهٔ نمناک او ریزد

چو لاله داغ دل از سینهٔ صد چاک او ریزد

۲

به زاهد جام می را چون توان دادن، ستم باشد

که بعد از مرگ هم کس جرعه ای بر خاک او ریزد

۳

من آن صحرای آتش خیز را مانم که از خشکی

شرر چون شبنم از جنبیدن خاشاک او ریزد

۴

بیا زاهد که در ساغر شرابی هست مستان را

که کوثر آب نتواند به دست تاک او ریزد

۵

به دعوی با جهان گر عشق برخیزد، چه دشوار است؟

که طرح تازه ای نیکوتر از افلاک او ریزد

۶

دل عاشق نصیبی دارد از ناخن که چون میرد

همه کس ناخن خود چیند و بر خاک او ریزد

۷

بهار است و سلیم از بی کسان این گلستان است

مگر گاهی صبا مشت گلی بر خاک او ریزد

تصاویر و صوت

نظرات