سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۳۸۸

۱

ز دل غبار به چشم پر آب می‌آید

همین متاع ز ملک خراب می‌آید

۲

مپرس مرغ چمن را که سوخته‌ست ای گل؟

ز آتش تو چو بوی کباب می‌آید

۳

ز فوت تشنه‌لبان ره تو در گوشم

صدای گریه ز آواز آب می‌آید

۴

به روز حشر ترا دادخواه چندان است

که خون ما ز کجا در حساب می‌آید

۵

سوار چون شوی از باغ تا سر بازار

گل پیاده ترا در رکاب می‌آید

۶

چراغ داغ ز عشق تو می‌شود روشن

به جوی زخم ز تیغ تو آب می‌آید

۷

علاج درد دل ما ز توست ای ساقی

کز آب دست تو بوی گلاب می‌آید

۸

ز شوق مرگ، نشاط از ملال نشناسم

که هوش نیست کسی را که خواب می‌آید

۹

سلیم این قدر از توبهٔ تو می‌دانم

که از دهان تو بوی شراب می‌آید!

تصاویر و صوت

نظرات