
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۳۹
۱
چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را
زنجیر کرده است ز مژگان نگاه را
۲
کرد از حجاب حسن تو یوسف ز بس عرق
از سرگذشت آب چو فواره چاه را
۳
در هند سوخت شوق کمرهای نازکم
پیران خورند حسرت موی سیاه را
۴
کارم چو گردباد بود خاک بیختن
گم کرده ام به بادیه ی شوق، راه را
۵
در راه شوقم از مه کنعان خبر کجاست
مجنون او نه چاه شناسد نه ماه را
۶
چون ترک سر کنند کسانی که بسته اند
زیر گلوی خویش چون شاهین کلاه را؟
۷
اندیشه روز حشر ز مستی مکن سلیم
عذری بس است پیش کریمان گناه را
نظرات