سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۴۰۲

۱

مرا ز بزم خود آن پر عتاب می‌راند

چو سایه کز بر خود آفتاب می‌راند

۲

چنان به راه تو صید فریب گشته دلم

که هر نسیم چو موجم به آب می‌راند

۳

چه دشمنی‌ست ندانم که باز گردش چرخ

مرا ز کوی تو چون آفتاب می‌راند

۴

مریض عشقم و دایم اجل به بالینم

نشسته و مگس از من به خواب می‌راند

۵

سلیم توبه‌شکن شد دگر هوای بهار

نسیم کشتی ما در شراب می‌راند

تصاویر و صوت

نظرات