سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۴۱۳

۱

دل آشفته از نام شراب ناب می سوزد

گیاه خشک ما را همچو آتش آب می سوزد

۲

چنان از آتش دل دود آهم مضطرب خیزد

که پنداری درون سینه ام سیماب می سوزد

۳

به بسملگاه شوق کینه پردازان من آن صیدم

که از خونگرمی من دامن قصاب می سوزد

۴

جنون از داغ های تن چنانم بی خبر دارد

که گویی جامه ی هستی مگر در خواب می سوزد

۵

ز تاب شمع رویی محفل ما روشن است امشب

که چون پیراهن فانوس ازو مهتاب می سوزد

۶

سلیم از بس دلم سرگرم استغفار عصیان است

اگر اشکی ز مژگانم چکد، محراب می سوزد

تصاویر و صوت

نظرات