
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۲۳
۱
از نفس آنچه دلم دید، ز زنجیر ندید
گریه را چون سخن عشق گلوگیر ندید
۲
چون صبا پای سبک نه، که درین ره مجنون
آنچه از نقش قدم دید ز زنجیر ندید
۳
پیش ما رسم تواضع ز تواضع خیزد
خم نشد گردن ما تا خم شمشیر ندید!
۴
تا خیال تو به جاسوسی دل ها برخاست
هیچ کس را بجز از من ز تو دلگیر ندید
۵
کرده معشوق خود آن را، عجبی نیست اگر
روی نان را به همه عمر، گدا سیر ندید
۶
غافل از جلوه ی سبزان نتوان بود سلیم
آنچه در هند دلم دید، به کشمیر ندید
نظرات