
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۳۱
۱
کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد
نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد
۲
بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت
چون ابر سیه، دود ز گرداب برآمد
۳
از میکده بگذر که به گرداب خم می
هرکس که فرو رفت ز محراب برآمد
۴
از بس که مرا رشک به بی تابی او بود
کام دلم از کشتن سیماب برآمد!
۵
چون دود که خیزد از سر شمع، شبم را
این تیرگی از گوهر شب تاب برآمد
۶
در شعله خرامان رود آن گونه که گویی
پروانه به سیر شب مهتاب برآمد
۷
موقوف صفیری ست سلیم آگهی ما
از ناله ی بلبل دلم از خواب برآمد
نظرات