
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۳۸
۱
گل ز بویت در گلستان لاف شاهی میزند
لاله از داغ تو بر گلها سیاهی میزند
۲
بس که بازار گرفتاری ز عشقت گرم شد
مخرغ خود را مضطرب بر دام ماهی میزند
۳
با وجود ناتوانی، عاجز کس نیستیم
شمع ما سیلی به باد صبحگاهی میزند
۴
گوید از سرو چمن، بالای من موزونتر است
حرفهای راست با این کجکلاهی میزند
۵
عشق را با تیرهبختان التفات دیگر است
برق دایم خویشتن را بر سیاهی میزند
۶
اختیاری نیست کار عشق آن بدخو سلیم
راه دل را چشم او خواهی نخواهی میزند
تصاویر و صوت

نظرات