
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۴۶
۱
مژگان من وظیفهٔ خوناب میخورد
غواض نان ز سفرهٔ گرداب میخورد
۲
داغم ز دست لاله که در موسم بهار
دارد شراب در قدح و آب میخورد
۳
بینغمهای شکفته نگردد دل از شراب
خرم دلی که آب ز دولاب میخورد
۴
زاهد به خانه جام بلورم به طاق دید
گفت این گل کدو ز کجا آب میخورد؟!
۵
منعش مکن که در نظرش طاق ابروییست
آن کس که می به گوشهٔ محراب میخورد
۶
حیران اضطراب گل و لالهام، مگر
آب این چمن ز شبنم سیماب میخورد؟
۷
آسایشی نمانده ز عقل و جنون مرا
در عشق رشتهام ز دو سر تاب میخورد
۸
مرغی نیم که دانهخور بوستان شوم
از چشمهسار دام، دلم آب میخورد
۹
زنجیر را کشاکش دیوانه بگسلد
زلف تو تاب از دل بیتاب میخورد
۱۰
مستی سلیم باد حلال کسی که می
در روز ابر و در شب مهتاب میخورد
تصاویر و صوت

نظرات