سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۴۵۸

۱

چو شعله آن گل رویم به روی خار کشید

به جای سرمه به چشمم خط غبار کشید

۲

چه سادگی ست که خال لب تو آخر کار

به گرد خویش چو هندو ز خط حصار کشید

۳

به رهروان جهان ترک آشنایی کرد

ز بس که خضر به راه من انتظار کشید

۴

صبا ز حرف خزان خوش لطیفه ای انگیخت

که گفت با گل و بر گوش شاخسار کشید

۵

ز شغل عشق، خلاصی ندارم ای منصور

مجال کو که توانم سری به دار کشید

۶

سلیم از خط او شورش من افزون شد

جنون زیاده شود چون به نوبهار کشید

تصاویر و صوت

نظرات