سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شمارهٔ ۴۶

۱

آن بلبلم که هرگاه، از دل کشم فغان را

از خون چو ساغر می، پر سازم آشیان را

۲

نه الفتی به مرغان، نه رغبتی به افغان

من بلبل غریبم این باغ و بوستان را

۳

هر دم بهار خود را صد رنگ می نماید

آفت مباد هرگز، یکرنگی خزان را

۴

جز چشم او که دارد مسکن به زیر ابرو

مردم نشین ندیده کس خانه ی کمان را

۵

بگذر ای همایم کآورده خنجر او

در قبضه ی تصرف این مشت استخوان را

۶

کردم سلیم آخر، قطع نظر ز خوبان

چون لاله داغ کردم، این چشم خون فشان را

تصاویر و صوت

نظرات