
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۶۴
۱
همای شوق من بر قاف همت آشیان دارد
قناعت می کند تا در تن خود استخوان دارد
۲
حذر از بستر آسودگی کن گر غمی داری
دل مجروح را بوی گل دیبا زیان دارد
۳
گره نگشاید از پیشانی ما ناخن عشرت
که ابروی اسیران تو چین در استخوان دارد
۴
فلک از بیم پیرامون نگردد کشته ی او را
چو شیرخفته ای کز هیبت خود پاسبان دارد
۵
پس از مردن سلیم از عشق آزادی مگر یابد
نیفتد بر کناری تا غریق بحر جان دارد
نظرات