
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۴۸۳
۱
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
۲
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
۳
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
چو دود شمع، ترا سایه گرد سر گردد
۴
نگاهم از سر مژگان نمی کند پرواز
چنین بود چو پر و بال مرغ، تر گردد
۵
چنین که محو تماشای صورتی چون طفل
ترحم است به حالت، ورق چو برگردد
۶
بجز غبار دل خود سلیم چیزی نیست
که همچو سیل مرا توشه ی سفر گردد
نظرات