
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۱۰
۱
مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد
دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد
۲
رازی ست راز عشق که با هم دو گوش را
همچون کمان حلقه به سرگوشی آورد
۳
از ناله در خمار به تنگ آمدم، کجاست
یک سرمه دان شراب که خاموشی آورد
۴
تا هوش هست در سر من، گریه می کنم
کو یک دو جام باده که بیهوشی آورد
۵
یک حرف نشنوی زمن و غیر سوی خویش
گوش ترا گرفته به سرگوشی آورد
۶
بر یاد ما پیاله بنوشید همدمان
اما نه آن قدر که فراموشی آورد
۷
تجرید را ز دست برآید مگر سلیم
کآیینه را برون ز نمدپوشی آورد
نظرات