
سلیم تهرانی
شمارهٔ ۵۳۴
۱
دگر عشق بر جان غم پرورم زد
چو پروانه آتش به بال و پرم زد
۲
جهان تیره گردید، گویا ز غفلت
صبا پشت پایی به خاکسترم زد
۳
چو گل گشت دستارم آشفته بر سر
ز بس بی رخ او جنون بر سرم زد
۴
من آن بلبل عاجز ناتوانم
که سوسن درین باغ با خنجرم زد
۵
دل و دین و هوش مرا کرد پامال
سلیم آن سواری که بر لشکرم زد
نظرات